صبح قرار بود منو برسونه سر کار شبش گفتم منو میبری گفت باشه ساعت ۷ باید راه می افتادم که ۸ برسم یک ساعت راهشه از شیش و نیم بیدارش کردم اول که دیدم موهای صورتشو کنده ریخته تو یه لیوان گرون قیمتم وای که اعصابم بهم ریختا وحشی شده بودم (استرس داشتنی موهای صورتشو میکنه) ساعت ۷ رفتم دستشویی دیدم رفته حموم 😐 انقدر اعصابم بهم ریخت که نگو وایسادم تا بیاد اومد دیدم سفره باز کرد صبحونه بخوره دیگه قاطی کردم پا شدم لیوانو کوبیدم رو سرامیک شکوندم خودممم داد و بیداد کردم زدم بیرون با ماشین بیرون رفتم
اصلا انگار نمیفهمه الانم از شدت عصبانیت فکم درد میکنه خیلی کاراش رو مخه به من میگه تو گیر میدی به من خدایی من حق ندارم بهش گیر بدم خیلی عذاب میکشم از دست کاراش به خدا مریض شدم