سیزده بدر بود و ما تو باغ عمو بزرگم
آتیش روشن کرده بودم
منم قاطی پسرا
دوتا فیزا دستم بود فندک لعنتی امیر هم روشن نمی شد گفتم بزار فیتیلشو بگیرم سمت اتیش پرت کنم
اقا گرفتن همانا ترکیدن تو دستم همانا دو تا انگشتم لمس شد و سوخت ...سیاهه سیاه ...
منم تو شوک
گریه پشت گریه زهر مار شد اون روز برام 😐😂
بردنم بیمارستان پانسمانو و...