سلام خانما خوبید من شوهرم از صبح سرکار بود شب اومد بهش گفتم بابام دستش شکسته بریم احوالپرسیش گفت ک نه چخبره هر روز هر روز اونجایی با اینکه من فقط هفته ای ی شام میرم خونه بابام اینا گفتم عیبی ندارد خسته ای دل تو دلم نبود ک برم ببینمش .گفت پاشو ی سوپ بیار برا بچه گفتم سیره مادر شوهرم بهش غذا داده بود آخه دیدم پاشد ناراحتی ک چرا تو گوش نمیدی ی حرفیو ی بار میزنم انگار هر تورو زده زمین هی میخابی پاشو ظرفاتو بشور وگرنه همه چیتو میشکنماااا بعدش سماور رو اوپنو برداشت کوبید زمین گفت مگباتو نیستم دیگ باهاش حرف نزدم فقط بچرو ازش گرفتم غذادادم بهش حالا شما بگید مقصر منم با اون الآنم رفته اون یکی اتاق خوابیده ک بخاری نداره منم رفتم از قصد جلو خودش هرچی پتو بود آوردم این یکی اتاق گفتم حالا برو بخواب آخه میدونین هروقت میره اونجا انقد ب فکرشم زود میرم میارمش الان برم دنبالش یا نرم؟؟؟چکار کنم نمیدونم چ رفتاری داشته باشم