اره تو روستا ما دو جور بود
شکارچیه از شکار اومد بچه اش افتاده بود تو تنور. سوخت دیگه شکار نرفت
یجور دیگش هم بود طرف دید آهو بچه داره دلش سوخت آهو رو نزد، اومده بهش گفتن شانس آوردی بچه هات(کوچیک. بودن) رفته بودن بیرون بازی کنن گرگ ها خواستن اینا رو بگیرن انگار دونفر نذاشتن و مواظب بچه ها بودن که بعدا هم معلوم نشده چی بود انگار فرشته بودن..