سلام بچه ها میخوام داستان خاله م رو واستون تعریف کنم شاید درس عبرتی باشه واسه بقیه ،خاله ی من موقع زایمانش حالش بد میشه و حدود یک ماه توی کما میره و بعد از خوب شدنش هم ی مدت فراموشی میگیرع بچه ش هم خانمای فامیل بهش شیر میدن یکی از این خانما دختر عموی خالم بودن که الان بچه هاشون خواهرای شیری هم حساب میشن و جدا از ای چیزا خالع و دختر عموش خیلی دوستای صمیمی با هم بودن و تا الان که نزدیک ۲۵سال میگذره و دختر عموش دوبار ازدواج کرده و طلاق گرفته بازم باهم دوست بودن و رفت و آمدشون پیش هم زیاد بود تا اینکه یهوو عکس شوهر خاله م و این زنیکه توی بغل هم و نیمه لخت توی فامیل پخش شد