داداشم 16سالشه
رفته بود استخر با دوستاش بعدش دوچرخه هم برده بود
ساعت هشت و نیم شب رسید خونه
قرار بود قبل هشت خونه باشه یعنی این قانون خونه ی ماست
حالا که استخر اومده سرما خورده تو راه چون اینجا هم هوا سرده
بعدش که داداشم رسید بابام زد تو گوشش بخاطر دیر اومدنش و همچنین دوچرخه بردنش
رفتم از اتاقش شارژر بیارم دیدم کز کرده گوشه اتاق و سرما خورده یواشکی رفتم به مامانم گفتم ولی تاکید کردم بابا نفهمه
مامانم گفت زنگ میزنم همکارم (مامانم شغلش ماما هستش) اگه بیمارستان دکتر داشت ببرمش بیمارستان
بعدش بابا رو در جریان گذاشت
بابامم گفت ولش کن همین جا خودم حسابشو میرسم
خلاصه با چند تا آمپول رفت تو اتاقش اونم فرار کرد اومد تا حال 😂
بعدشم بابام دیگه خیلی از دستش عصبانی شد وسط حالا دمرش کرد
اونم از ته دل زار میزد میگفت ولم کنید غلط کردم
خیلی دلم براش سوخت بیچاره خیلی از امپول میترسه
حالا میخوام برم باهاش حرف بزنم یادش بره
چکارش کنم
چی بهش بگم
سما خاطره ای چیزی ندارید برم واسش بخونم
کلا خیلی از امپول میترسه
منم میترسم 😂 حالا من بزرگترم هستم
اگه قرار باشه تو خونه امپول بخورم همسایه ها هم خبر دار میشن ولی داخل بیمارستان ابرومو حفظ میکنم و فقط گریه میکنم تو دلم 😂