2777
2789
عنوان

صدای چی بهتون آرامش میده؟😍

| مشاهده متن کامل بحث + 355 بازدید | 62 پست
صدای مادرم ک دیگه نیستش


مامانم تصادف کرد و خیلی شانس آوردم زنده موند

درکت میکنم برای شادی روحش و آرامش دل شما ۴ تاحمد میخونم الان

یک سال گذشته هنوز توهم نبودنشو دارم

البته تو غربتم ۳ روز اومدخونه م 

الانم رفت 

خیلی دلتنگشم

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

خروس

واااقعا؟😁

 « اگر بیفسرد این دست، کدام شاخه به اعماق آفتاب، رها می‌شود؟ اگر بپژمرد این چشم، کدام آینه بر قامت جهان، می‌تابد؟ » محمد مختاری🌱/ من برگشتم باز، برای چهارمین بار، چون تا جون دارم نه شمع روشن کردن فراموشم میشه، نه بیزار بودن از بانی تاریکی...💔

صدای دریا 🥺🖤

صدای بارون :)

صدای گیتار  :)

صدای خانوادم ❤

یروز با رفیقا رفتیم یه جشنی مجری جشن یه اقای محترمی برام بود خیلی فرده خوشگلی برام بو یکی از دوستام گفت مجری جشن خیلی خوشگله، بد شیطونی کردیم براش از دور دست بردیم بالا و قلب دادیمو این چیزا وقتی دید، یه لبخند عمیقی زد که رفت تو دلم!به رفیقام گفتم اونا مسخرم کردن گفتن اصلا خوب نیس  خیلی ازت بزرگتره توجه نکردم امدم خونه  (چون مجری بود یکی دوتا ازعکساش تو گوگل بود) زدم گوگل با هزارو یک زحمت پیداش کردم  عکسشو دیدم گریه کردم تو درسام افت کردم از ذهنمم نمیرفت بیرونن همه بچه ها مسخرم میکردن ، تا یک روز زنگ ورزش بود بهش فکر کردم با خودم گفتم خدا جون فقط یکبار دیگ ببینمش ، یلحظه در حیاط مدرسه باز شد و اون امد تو من دیدمش 🥺 یهو غش کردم فشارم افتاد همه بچه ها امدن دورمو گرفتن بهم اب دادن منو نشوندن رو صندلی ، همونی که گفته بود خیلی خوشگله  بهم گفت دیدیش با اشک گفتم اره ،گفت چرا گریه میکنی گفتم چون دوسش دارم ولی نمیتونم ببینمش ،گفت میدونی چند سالشه ،گفتم اره گفت جای داداش بزرگته ،گفتم دست خودم نیس و اون رفت بعدش یه دوستم کلی دلداریم دادو باهام صحبت کرد امدم خونه پیجش دنبال کردم قفل بود تو اون چند روز که پیجش بسته بود رفتم تو پیج رفیقاش چمیدونم مجری گریش از هر راهی شده عکساشو دیدم لایکش کردم قربون صدقش رفتم چند رو گذشت درخواستم قبول کرد بهترین لحظه زندیگممممممم بود حدود ۱ ماه گذشت به دلایلی اینیستاگرام رو حذف کردم و با گریه ازش گذشتمم، تو این لحظات از زندگیم به ۲ چیز رسیدم و درکش کردم عشق و اینکه خدا همیشه هوامو داره ❤  
مامانم تصادف کرد و خیلی شانسآوردم زنده موند درکت میکنم برای شعدی روحش ۴ تاحمد میخونم الان یک سال گ ...

عزییییزم بزرگ ترین نعمت خدا رو داری

خوشبخت ترین آدم روی زمینی ک مادر داری عزیزم

مرسی از اینکه حمد خوندین براش گلم

مهربون🥰

صدای دریا،خش خش برگ ها،خنده ی بچه چندماهه

اخ من میییمیرم واسه پاااییز که با بوت رو برگا راه برم ...رسما بهشت منه این صدا و تصویر😍

 « اگر بیفسرد این دست، کدام شاخه به اعماق آفتاب، رها می‌شود؟ اگر بپژمرد این چشم، کدام آینه بر قامت جهان، می‌تابد؟ » محمد مختاری🌱/ من برگشتم باز، برای چهارمین بار، چون تا جون دارم نه شمع روشن کردن فراموشم میشه، نه بیزار بودن از بانی تاریکی...💔
صدای پرنده ها

مخصوصا اول صبح.. هوای یه کوچولو سرد...اووف💙😍😍😍

 « اگر بیفسرد این دست، کدام شاخه به اعماق آفتاب، رها می‌شود؟ اگر بپژمرد این چشم، کدام آینه بر قامت جهان، می‌تابد؟ » محمد مختاری🌱/ من برگشتم باز، برای چهارمین بار، چون تا جون دارم نه شمع روشن کردن فراموشم میشه، نه بیزار بودن از بانی تاریکی...💔
صدای ابشار بارون . اخ برم یه ابشار بخرم . راستی ابجیا توی مشهد جایی ابنما قیمت مناسب بفروشن میدونین ...

تو دیجیکالا سرچ کن همه جا ارسال داره

 « اگر بیفسرد این دست، کدام شاخه به اعماق آفتاب، رها می‌شود؟ اگر بپژمرد این چشم، کدام آینه بر قامت جهان، می‌تابد؟ » محمد مختاری🌱/ من برگشتم باز، برای چهارمین بار، چون تا جون دارم نه شمع روشن کردن فراموشم میشه، نه بیزار بودن از بانی تاریکی...💔

دخترم صبح ها كه بيدار ميشه، همونجوري سر جاش اروم اواز ميخونه واسه خودش

براي من اين بهترين صداست❤️

صداي بارون 

صداهايي كه تو ساحل مياد

صداي پيانوي خودم رو هم خيلي دوست دارم و واقعا روحم رو اروم ميكنه

اخ من میییمیرم واسه پاااییز که با بوت رو برگا راه برم ...رسما بهشت منه این صدا و تصویر😍

منم عاشق پاییزم 

یروز با رفیقا رفتیم یه جشنی مجری جشن یه اقای محترمی برام بود خیلی فرده خوشگلی برام بو یکی از دوستام گفت مجری جشن خیلی خوشگله، بد شیطونی کردیم براش از دور دست بردیم بالا و قلب دادیمو این چیزا وقتی دید، یه لبخند عمیقی زد که رفت تو دلم!به رفیقام گفتم اونا مسخرم کردن گفتن اصلا خوب نیس  خیلی ازت بزرگتره توجه نکردم امدم خونه  (چون مجری بود یکی دوتا ازعکساش تو گوگل بود) زدم گوگل با هزارو یک زحمت پیداش کردم  عکسشو دیدم گریه کردم تو درسام افت کردم از ذهنمم نمیرفت بیرونن همه بچه ها مسخرم میکردن ، تا یک روز زنگ ورزش بود بهش فکر کردم با خودم گفتم خدا جون فقط یکبار دیگ ببینمش ، یلحظه در حیاط مدرسه باز شد و اون امد تو من دیدمش 🥺 یهو غش کردم فشارم افتاد همه بچه ها امدن دورمو گرفتن بهم اب دادن منو نشوندن رو صندلی ، همونی که گفته بود خیلی خوشگله  بهم گفت دیدیش با اشک گفتم اره ،گفت چرا گریه میکنی گفتم چون دوسش دارم ولی نمیتونم ببینمش ،گفت میدونی چند سالشه ،گفتم اره گفت جای داداش بزرگته ،گفتم دست خودم نیس و اون رفت بعدش یه دوستم کلی دلداریم دادو باهام صحبت کرد امدم خونه پیجش دنبال کردم قفل بود تو اون چند روز که پیجش بسته بود رفتم تو پیج رفیقاش چمیدونم مجری گریش از هر راهی شده عکساشو دیدم لایکش کردم قربون صدقش رفتم چند رو گذشت درخواستم قبول کرد بهترین لحظه زندیگممممممم بود حدود ۱ ماه گذشت به دلایلی اینیستاگرام رو حذف کردم و با گریه ازش گذشتمم، تو این لحظات از زندگیم به ۲ چیز رسیدم و درکش کردم عشق و اینکه خدا همیشه هوامو داره ❤  
عزییییزم بزرگ ترین نعمت خدا رو داری خوشبخت ترین آدم روی زمینی ک مادر داری عزیزم مرسی از اینکه حمد ...


من الان که دارم مینویسم از غم رفتنش از پیشم دارم گریه میکنم خدا دوسم داشت نگهش داشت که حبران زحمتاشو بکنم 

که البته نمیتونم 

اما دارم سعی میکنم خیلی مراقبش باشم

صدای خرت خرت جارو برقی وقتی آشغالا رو جمع میکنه  لذت خااالصه😍😍🤗

 « اگر بیفسرد این دست، کدام شاخه به اعماق آفتاب، رها می‌شود؟ اگر بپژمرد این چشم، کدام آینه بر قامت جهان، می‌تابد؟ » محمد مختاری🌱/ من برگشتم باز، برای چهارمین بار، چون تا جون دارم نه شمع روشن کردن فراموشم میشه، نه بیزار بودن از بانی تاریکی...💔
من الان که دارم مینویسم از غم رفتنش از پیشم دارم گریه میکنم خدا دوسم داشت نگهش داشت که حبران زحمتاشو ...

الهی بمیرم 🥺 خدا بیامرزتش 😭

یروز با رفیقا رفتیم یه جشنی مجری جشن یه اقای محترمی برام بود خیلی فرده خوشگلی برام بو یکی از دوستام گفت مجری جشن خیلی خوشگله، بد شیطونی کردیم براش از دور دست بردیم بالا و قلب دادیمو این چیزا وقتی دید، یه لبخند عمیقی زد که رفت تو دلم!به رفیقام گفتم اونا مسخرم کردن گفتن اصلا خوب نیس  خیلی ازت بزرگتره توجه نکردم امدم خونه  (چون مجری بود یکی دوتا ازعکساش تو گوگل بود) زدم گوگل با هزارو یک زحمت پیداش کردم  عکسشو دیدم گریه کردم تو درسام افت کردم از ذهنمم نمیرفت بیرونن همه بچه ها مسخرم میکردن ، تا یک روز زنگ ورزش بود بهش فکر کردم با خودم گفتم خدا جون فقط یکبار دیگ ببینمش ، یلحظه در حیاط مدرسه باز شد و اون امد تو من دیدمش 🥺 یهو غش کردم فشارم افتاد همه بچه ها امدن دورمو گرفتن بهم اب دادن منو نشوندن رو صندلی ، همونی که گفته بود خیلی خوشگله  بهم گفت دیدیش با اشک گفتم اره ،گفت چرا گریه میکنی گفتم چون دوسش دارم ولی نمیتونم ببینمش ،گفت میدونی چند سالشه ،گفتم اره گفت جای داداش بزرگته ،گفتم دست خودم نیس و اون رفت بعدش یه دوستم کلی دلداریم دادو باهام صحبت کرد امدم خونه پیجش دنبال کردم قفل بود تو اون چند روز که پیجش بسته بود رفتم تو پیج رفیقاش چمیدونم مجری گریش از هر راهی شده عکساشو دیدم لایکش کردم قربون صدقش رفتم چند رو گذشت درخواستم قبول کرد بهترین لحظه زندیگممممممم بود حدود ۱ ماه گذشت به دلایلی اینیستاگرام رو حذف کردم و با گریه ازش گذشتمم، تو این لحظات از زندگیم به ۲ چیز رسیدم و درکش کردم عشق و اینکه خدا همیشه هوامو داره ❤  
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792