نگاه میکنم،
به خودم به تو؛
به رابطه ای که بعد از دعوای آن روز گویی گرد مرده روی آن پاشیده اند...
لحن رسمی و سردم،
لحن غیر صمیمی ات
همه و همه نشان دهنده دریده شدن مرزهای بین من و تو،
و دود شدن تمام احساسات مان است...
دلخوشی ام فقط بودن امیری ست که با وجود تمام بد رفتاری هایم،
برادرانه حواسش به من هست...
شاید چون میدانم پس از هر کاری از من حمایت میکند،خودم را برای کارهایم سرزنش نمیکنم...
ولی من به خاطر تو و حساسیت هایت،
امیر را برای همیشه کنار گذاشته بودم...
ولی حالا....
بگذریم....
آقای دکتر حالت چه طور است؟