همسرم رفته بود یه شهر دیگه کار داشت از ساعت ۲ رفته بود . بعد من ساعت ۶ زنگ زدن گفتم نمیای گفت یکم کار دارم تموم کنم میام
منم گفتم باشه بعد چند ساعت دیدم اومده مغازه است
بعد من ساعت ۱0ونیم زنگ زدم گفت دارم میام بعد نزدیکای ۱۲ بود اومد رفته بود تو مغازه با دوستاش نشسته بودن
از بیرون اومد خواست منو بغل کنه من نزاشتم بعد هی بحث کردیم
منم گفتم چرا الکی میگی دارم میام منم هی منتظر میمونم
گفت به تو اگه بگم با دوستام نشستم میخوای هی غر بزنی
بعد باهم بحث کروم اونم گفت خوشم به من زنگ نزن نگرانم نباش منم گفتم من نگران تو نیستم فقط تنهایی خونه حوصلم سر میره . گفت به من چه سر نره