یادمه یه بار رفته بودم پیاده روی بعد یه کیف کوله پشتی فانتزی داشتم که بلنداش بلند بود بعد داشتم از کنا یه ماشینی رد میشدم یهو حس کردم یکی محکم بند کیفمو کشید و با شدت کشیده شدم عقب هین بلندی کشیدم و گفتم آقای محترمممم!!!! دستتون رو از بند کیفم بردارین لطفا ! دستشو که بر نداشت این هیچ همینجور مونده بودم اصلا جرعت نداشتم برگردم عقب بعد یک دو سه گفتم زود برگشتم عقب می خواستم بگم آقا دردت .... سکوت کردم نگو بند کیفم گیر کرده بود به آینه بغل ماشین و آقای محترمی که باهاش صحبت می کردم آینه بغل ماشین بودن از اون طرف هم چندتا مرد ایستاده بودن و می خندیدن واقعا آب شدم محو شدمزود صحنه روترک کردم باورم نمی شد یه آینه بغل ماشین باهام اینکارو کرده باشه فکر کردم یه آقای غول پیکریه 😂😂😂😂😂