کاش می شد در ورای خاطرات کودکی
چرخ گردون فلک
ساعتی زین گردش بی حاصلش
مکث میکرد و مارا
در بین خاطرات کودکی جا می گذاشت
کاش می شد فاصله ها معنی نداشت
در دل ما غصه جایی نداشت
بی کسی چون قصه ها افسانه بود
و عاشقی سهم دل دیوانه بود
کودکی کو؟
آن لبخند بی دغدغه کو؟
حتی آن زخم های سر زانوهایمان طعم شیرینی داشت
شوق زدن برچسب
چرخ خوردن های زیر باران ، دیدن و شمارش ستاره ها
زمین خوردن هایمان هم شیرین بود فقط و فقط به عشق رسیدن به هدف درد می کشیدیم و جا نمی زدیم به عشق رسیدن به چیزهای رنگارنگ ، دغدغه ی خوردن شکلات...
شادمانی هارا چه شد؟
تازگی کامرانی هارا چه شد؟
چه شد آن رنگ من و آن حال من؟
محو شد آن اولین آمال من
شد پریده رنگ من از درد و رنج...😞
این منم، رنگ پریده ، خون سرد...🍃🌻