2777
2789
عنوان

دختره که عکسش پخش شده بود چی شد

1756 بازدید | 132 پست

همونی که امروز پسره گفته بود عکسش رو پخش میکنه چیشد آخر؟

هرگوشه از این حصار ، صد بیژن آزاده در بند است ، خون سیاوش جوان در ساغر افراسیاب پیر می‌جوشد،  خونی که با هر قطره اش ، صد صبح در پیوند است...🥀#علیه_فراموشی                                  #یوسف_قبادی #سگارو

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

تاپیکشو پیدا نمی کنم ! 

🤍آنچه قسمت توست از کنارت نخواهد گذشت.......کسایی که تو سرنوشت هم باشن یه روزی بهم برمیگردن شاید دور باشن شایددور بشن شاید دیر همه پیدا کنن  اما بالاخره به هم میرسن...گذشته ای که حالمان را گرفته است؛آینده ای که حالی برای رسیدنش نداریم،و حالی که حالمان را بهم میزند!چه زندگی خوبی....💔رویای مرگ شاید بهانه ایست برای تحمل کابوسی به نام زندگی                                                                           ماها که بابامون پولدار نبوده یه چیزی رو خوب یاد گرفتیم ،،،، اینکه خیلی راحت قید چیزایی که دوس داریمو می‌زنیم ، پس یه لطفی در حقمون بکن سلطان ، اگه دوسمون داری           زیاد ناز نکن ......                                                                

کی؟کجا؟کِی؟

من هیچوقت از چیزی خبر ندارم

دخترتون رو جوری بزرگ کنید که شجاع باشه و به خودش تکیه کنه اگه این کارو نکنید ، کل زندگیش رو منتظر میمونه که مرد‌ها نجاتش بدن ...💮‹ شازده کوچولو پرسید: دوست داشتناتو میخوای ببری تو گور باهاشون چیکار کنی که ابرازشون نمیکنی؟! روباه گفت: من دیگه دوست داشتن ندارم.شازده کوچولو گفت: مگه میشه؟!روباه گفت: آره ...همه دوست داشتنامو دادم به یکی ولی اون گمشون کرد حالا هم هر جا دنبالشون میگردم پیداشون نمی کنم ... :) ›"‏شماهم حس میکنید این اواخر تحمل کردن ادمای اطرافتون سخت شده و همه روی مخن؟ حتی حس میکنم دیگه ادمایی که بهم نزدیک بودنم مثل قبلا نیستن🥲.""میدونید علت گریه ی بی اختیار چیه؟«اینه که بدنمون درحال مبارزه با چیزاییه که ذهن و قلبمون نمی تونن اون ها رو توجیه کنن!»😄"حدود یک سال خواننده خاموش بودم😇اینجا هیچکس،دیگری رو نمیشناسه و همه داریم از فرسنگ ها دورتر باهم حرف میزنیم و نظراتمون رو منتقل میکنیم پس بیایید باهم مهربون باشیم🌻☘

کوشش؟

🤍آنچه قسمت توست از کنارت نخواهد گذشت.......کسایی که تو سرنوشت هم باشن یه روزی بهم برمیگردن شاید دور باشن شایددور بشن شاید دیر همه پیدا کنن  اما بالاخره به هم میرسن...گذشته ای که حالمان را گرفته است؛آینده ای که حالی برای رسیدنش نداریم،و حالی که حالمان را بهم میزند!چه زندگی خوبی....💔رویای مرگ شاید بهانه ایست برای تحمل کابوسی به نام زندگی                                                                           ماها که بابامون پولدار نبوده یه چیزی رو خوب یاد گرفتیم ،،،، اینکه خیلی راحت قید چیزایی که دوس داریمو می‌زنیم ، پس یه لطفی در حقمون بکن سلطان ، اگه دوسمون داری           زیاد ناز نکن ......                                                                
فرار كرده، تو راهه، داره ميره اهواز پيش عمش

تگ میکنی

هرگوشه از این حصار ، صد بیژن آزاده در بند است ، خون سیاوش جوان در ساغر افراسیاب پیر می‌جوشد،  خونی که با هر قطره اش ، صد صبح در پیوند است...🥀#علیه_فراموشی                                  #یوسف_قبادی #سگارو

کی؟کجا؟کِی؟ من هیچوقت از چیزی خبر ندارم

دقیقا 😅😅😅

          خجالت اعتیادنداره یکمی بکشید بد نیستا🥲🥲                      🥀ماهم توجه دیدیم ولی هارنشدیم🥀                               😏 قبل از اینکه قیافه بگیری ببین اصن داریش😊                         اگه دنیا عدالت داشت مردهم بکارت داشت🤐🤐                 https://harfeto.timefriend.net/16508045053455

چی شده😳😐

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز