همیشه دلسوزه
هرچی ب مادرش خوبی کنه اون مسخرش میکنه
جدیدا مریض شده مامانش
شوهرم دلش طاقت نمیاره با وجود اینک خیلی حساسه ب کرونا بازم میره سر میزنه
بین سر زدنا شوخی میکنه میخنده میگ شاید کرونا گرفتیا
مامانشم بهش برمیخوره
خلاصه اونروز مامانش منو توپید ک چرا ب ریخت و قیافه پسرم نمیرسی و همونجور با لباس کار میاد بیرون
اولین باریه ک غر میزنه منم گزاشتم جای مریضیش
گفتم بچه نیس که بیام بگم بپوش!
الان ک با من اومده پوشیده دیگه!
بعد مامانش گف درار لباسارو هر وقت اومد بیرون بده بپوشه
منم با خنده گفتم مگه گزاشتم تو چمدون! تو کمده همونجا ک شلوارشو برمیداره لباساشم هس بعدشم یهویی میاد بیرون من قبلش چمیدونم که کی میاد زورش کنم لباس بپوشه
(شوهرم تا هشت کار میکنه بعد اونم جونی برا تیپ زدن نداره از مجردیش این بودا خاستم بگم اخه اگ مشکلت اینه خودت تربیت میکردی ن من)دگ گفتم مریضه کش ندادم
اون شب گزشت
بعد دو روز پیام داد ک خانواده ام درگیرن نیاید دیگ اینجا و ببخشید
منم گفتم باشه
امروز رفتیم کادو روز پدر بدیم پدر شوهر
شوهرم گف زشته جلو در
بریم داخل بدیم ببینه بعد بریم
رفتیم نرسیده گفت کجا میاید مگه نگفتم ک نیاید😕
انقد بم برخورد
درسته مریضه ولی هی میره دکتر میگ سرما خوردگیه خب اگر کروناعه بگو کرونام چرا میترسی اخه
خلاصه دو س دقیقه نشستیم و پا شدیم اومدیم
بعد یک ساعت پیش شوهرم زنگ زد بهش حالشو بپرسه گف چطوری تنگی نفست خوب شده
پشت تلفن صداش و شنیدم
داد زد سر شوهرم ک چیه ولم کنا میخای مثلا بگی کروناعه نترس کرونا نیس هی زنگ میزنی چی میگی
درحالی ک شوهرم فقط حالشو پرسید
یجوریم فیلمی شوهرم خدافظی کرد ک انگار اتفاقی نیوفتاده
خیلی ناراحت شد
ازش پرسیدم چیگفت
ولی جوابی نداد
اونروزم بهم گفت بابام ب اندازه کافی تیک بارم کرده سر کمک کردنش تو زندگیم
بچها من خیلی ناراحتم من بدتر از اونا اذیتش میکردم امروز ک دیدم مامانش باهاش تنده عصابم خورد شد طفلک الان میگ هیچکی منو درک نمیکنه
تازه فهمیدم فشارای عصبی ک میاد روش از چیه و چرا هی ی دقیقه عصبیه ی دقیقه شاد
از بس توپیدمش یادم رفته چجوری عزت نفس بدم بهش
یکم سیاست یادم بدین ک بهش دلگرمی بشه و خانوادشم بفهمن ک پسرشون دوسش داره