۱۸ ساله بودم که برای بار اول عشق رو تجربه کردم
هم دانشگاهی بودیم.دیوانه وار دوستم داشت
خودش پا پیش گذاشت.هفت خان رستم رو رد کرد تا بهم رسید.ولی بعد از عقد ذات کثیفش رو کم کم نشونم داد.
بد دل بود.حق نداشتم حتی تو خیابون لبخند بزنم.حتی اگه با داداشم تلفنی حرف میزدم بهم میگفت با کی لاس میزنی؟
حق نداشتم حتی با مادرش برم بیرون.چون فکر میکرد همه نظر بد رو من دارن
مدام گوشیمو چک میکرد.اگه میدید شماره ناشناس تو گوشیمه قیامت میکرد
فقط ۵ ماه تونستم تحملش کنم.یه روزی دوتا پامو کردم تو یه کفش که الا و بلا دیگه نمیخوامش.با وجود اینکه دلم میخواستش ولی عقلم نذاشت ادامه بدم.
رفتم دادخواست طلاق دادم.دوسال طولش داد که بلکه راضی بشم و برگردم.کلی ریش سفید فرستاد ولی من مرغم یه پا داشت