شش ماهی میشه تو خونه ی احمد هستم .عقد کردیم و زندگی معمولی دارم.گفته بود خانومش رو طلاق داده و همه ی مدارکش رو هم دیده بودم .
امروز یهو فهمیدم زن دومش رو صیغه کرده بوده !
با خانوم اولش زندگی خوبی داشتن که بعد احمد از دانشگاه قبول شده برا ارشد.از طرفی خانومش باردار بوده و نیاز به مراقبت داشته فرستاده رفته شهرستان.
تو این هیر و ویری با یه خانوم به قول خودش لوند اشنا شده.کم کم گرم گرفتن.میگه بعد به دنیا اومدن بچه رفتم فاطمه رو اوردم ولی نمیدونم چه م شده بود.اینو بیشتر میخواستم.تو اموزشگاه که تدریس حسابداری میکرد باهاش اشنا شده بود تا زایمان خانومش همکار هم شده بودن و با هم تو یه موسسه کار میکردن.
خلاصه فاطمه از قضیه بو میبره و کار به دعوا و کتک کاری میکشه.وقتی پسرشون دو ساله شده کلا جدا شدن!و احمد میگه بزرگترین اشتباه زندگیم شد.قبل از طلاق فاطمه چون نمیتونستم نوشین رو عقد کنم صیغش کردم.
وقتی فاطمه رفت، بچه ها رو دادم بهش که بقولی زندگی جدیدی بسازم.ولی همه چی برعکس شد.
یهو همه فامیل به چشم یه مرد هرزه نگام میکردن.فقط خواهرم گاهی بهم زنگ میزد.توهین هایی که رو سرم اوار شد.از طرفی اخلاق نوشین واقعا غیر قابل تحمل بود.بهش گفته بودم که بعد یه مدت همه چیز درست میشه و میتونم عقدت کنم و برات مجلس عروسی میگیرم.نوشین برعکس فاطمه وقتی ناراحت میشد ساکت نبود و هر چی دهنش میومد میگفت.یه با جلو همه فامیلشون گفت فکر کردی منم مثل اون دختره هستم تو رو بدون قلاده ول کنم با هر کی جفت بشی.
نه زندگی میکرد و نه ول میکرد.وقتی دیدم واقعا اشتباه کردم خواستم برگردم پیش فاطمه .ولی دیدم کلا خیلی دیر شده.فاطمه شوهر کرده بود و همسر جدیدش خودش دو تا بچه داشت و با هم داشتن بچه ها رو بزرگ میکردن.چند باری توی پارک بچه ها مو دیدم ولی فقط میتونستم نگاه کنم .
خلاصه دیگه از این زندگی نکبت هم خسته شدم و نوشین هم کلا دم به دقیقه قهر میزاشت میرفت.
حالا اومده با من ازدواج کرده و تازه بعد از شش ماه خانوم قهرش تموم شده اومده !
منم از همه جا بیخبر.کلا رفتم تو شوک که چرا اینطوری شد؟
نوشین وقتی در رو براش باز کردم سلام کرد و بلافاصله گفت شما صیغه ی جدید هستی؟
نمیدونم احمد واقعا با خانومهای مختلف بوده که این خانوم اینقدر راحت با قضیه کنار اومد؟
هنوز فاملش رو ندیدم فقط یکبار برد و از دور بچه هاشو نشونم داد.
ولی موندم اینکه اگا نوشین رو نمیخواد چرا طلاق نمیده؟ خودش میگه بزار باشه تا یادم نره چی رو گزاشتم و چی برداشتم.
نوشین از وقتی اومده تو اتاق طبقه پایین هست.با من کلا کاری نداره.صبح میره یسر کار عصر میاد.زیاد حرف نمیزنه.یه جوری جو خونه وحشتناک و خفه شده.دلم میخواد از اینجا در برم.