بچه هااا بیاین داستان خواهرمه
خواهرم پارسال اسفند نامزد کرد سنتی
پسره گفت خونه دارم سربازی رفتم ماهی ۶ تومن پول دارم
مامانشم گفت منم ماهی ۵ تومن بهتون میدم سال دیکه ام عروسیتونه
بعد عقد یه سرویس خیلییییی نازک اوردن
خلاصه
سر همه چی جنگ بود
میگفت باید وام ازدواجتو بدی من
خواهرمم نداد
از اونور بی احترامی میکرد ب خانوادم
خواهرم مثلا بهش میگفت برام فلان چیزو بخر اول جنگ میکرد بعد میرفت ب مامانش میگفت بخر
اخرم گفت شما کمک کنید تا خونه کرایه کنم
اگر نه باید بمونی تا ۴ سال دیکهههههه
شما بودید چی میکردید با این ادمای دروغکو