خرید عروسی

هیچ کاری ک نکردن برامون ،من میگم انتظارم نداشته باشن 

اخه فکر میکنن عروس خره نفهمع هر بلایی سرش بیارن عیبی نداره

برا منم اینا اصلا خرج نکردن هرچی بوده همسرم داده پول همشو ..حتی یه تولد هم برام کادو نگرفتن ..سر مهریه کلی حرف بیخود زدن منه خر برای اینکه از خونه پدری خلاص شم قبول کردم مهریه کم رو الان پشیمونم خیلیییی (درسته چیزی نشده ولی میترسم) سرویس طلامو راضی شدم موقع رفتن به خونمون بگیرن ...مادرش کلی اعصاب خوردی درست کرد برامون و ... هرچی بگم باز کمه

انقدر بد و عفریته بودن که پنج شیش ماه به عروسیم کلا سر اینکه من عروسی میخواستم قهر کردم شوهرمم گفت ولشون کن آرایشگاه و آتلیه و لباس و همه رو با شوهرم و مامانم و خاله هام رفتم برا خریدم شوهرم گفت خیلی پول ندارم شرمنده ولی به جاش کفش و مانتو خرید برام گفتم فدا سرت ولی به دلم موند انشالله سر دختراشونم همین کار بیاد

من فقط طلا خریدم و کفش سفید و پارچه. بقیه خریدارو گذاشتم وقتی رفتم سرخونم شوهرم خرید. مثلا مانتو شلوار و کیف و روسری و.... تو خرید عقد برنداشتم. اینجوری حرف و حدیثی هم نبود

برا مهریه منم مامانش تو خونه خودشون جنگ درست کرده بود ک اصلا نمیخواد اینو بگیری ،شوهرمم گفته ب کسی ربطی نداره اینو بعدا فهمیدم اگ اوموقه فهمیده بودم حتما تاریخ تولدم میزدم از لجش 

اما ۴۰۰ شد

اصلا خرید عروسی نداشتم، واسه عقد فقط یه حلقه و نیم ست اونم به زور، خرید عروسی زهرمار نخریدیم، چون سیسمونی خواهرشو باید می خرید، از خون سگ حروم تره خودشو شوهرش و بچه اش

منم اومدم به مامانم گفتم که مادرشوهرم چیکار کرده برگشت گفت حتما همون رفتارو کردی😐طرفداری اونارو کرد ، کلا من مجردی خواستگار زیادداشتم مامانم خسته شده بود فکر میکرد من وسواسیم در حالی که اونایی که میومدن آدم حسابی نبودن مامانم فقط میخواست من ازدواج کنم برم ..هرسری خواستگار که میومد قبل و بعدش من فقط با مامانم بحث و داد وبیداد میکردیم دیگه منم آخر سر با مهریه کم فیلم کردم تا از اون خونه خلاص شم😥

منم گفتم باید عروسی بگیری شوهرم خودش تک و تنها گرفت حنابندون تو خونه عروسیم تالار با مهمون کم ولی آرایشگاه و آتلیه و لباس از بهترینا بود خیلی راضی بودم خانوادش فقط ناراضی و اضافی بودن که اونم به درک الانم قطع رابطم

آخه بدبختی شوهر منم اول می‌گفت پنج سکه😐آخرش کردن ۱۴تا..بخدا خانوادم پشتم نبودن میگفتن تو این گرونی هیچکس سکه زیاد نمیزنه😭الان یادم افتاد بغضم گرفت ... چقدر من بحث و دعوا کردم با خانوادم ولی اونا طرفدار اینا بودن منم آخر سر به زور قبول کردم

باباش خیلی بد خیلی بد ولی بازم به شوهرم گفتم برو ببینش در هفته یه بار پنج دقیقه می‌ره سر میزنم مادرشم بچه بوده مرده زن باباشه که عفریته خالصه وای جلو شوهرم مظلوم عالم به هرحال گفتم برو یه وقتا سر بزن بهشون مثلا روز مادر یه سر رفته روز پدرم می‌ره من ن