گلم همین که گفتم فقط جلوش دربیا..
منم مادرم یکماهه بیمارستان بود و من همه کاراشو انجام میدادم حتی ۸شب تموم کنار تختش بودم یه بار همسرم زنگ زد گفت ما خسته شدیم نه شام داریم ورش دار مامانتو بیار خونه....منم که حالم اصلا ردیف نبود هر چی از دهنم دراومد بهش گفتم ....گفتم هر وقت خسته شدی میتونی از زندگیم بری بیرون فکر نکن من لحظه ای مادرم و رها میکنم و ب تو و شام و ناهارت میرسم...دهنشو بست و چیزی نگفت...الانم از صبح میام خونه مادرم کاراشو میکنم و ناهار و شامشو ردیف میکنم وغروب میرم خونمون...این مردا رو یذره کوتاه بیای یا التماس کنی فکر میکنن کی هستن