2777
2789

چند ماه پيش به خواهر شوهر بزرگم ي راز خيييلي مهم از زندگيم گفتم كه دوست نداشتم هييچ كس بفهمه مخصوصا خانواده شوهرم،چون به اين خواهر شوهرم خيلي اعتماد دارم گفتم و اونم جون تنها پسرشو قسم خورد كه نميگه به كسي. 

امروز مادرشوهرم صاف اومد تو چشمام نگاه كرد و بهم گفت كه منم ميدونم...

خيلي بهم ريختم.. چيكار كنم بهش بگم؟يا به روش نيارم؟

شوهرمم ميگه حقته چرا رفتي بهش گفتي!!!اخه خيلي خوبه من خيلي دوستش دارم.. نميدونم چرا رفته گفته


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

اول تقصیر شماست 

دوما برو به روش بیار و بپرس چرا گفتی

حالا که چشمت افتاد بیا تا بدونی🙃.................................................................................................🙃 اون اتفاق غیر منتظره که حالتو و حالمو خوب کنه نزدیکه بهمون 🙃خدایا شکرت🤍

مسأله ای که خودت نمیتونی حفظ کنی و به دیگران میگی چطور توقع داری اون حفظ کنه !!!!!؟؟؟؟؟؟


اشتباه از خودت بوده 

از خیلی هاتون متنفرم ولی یادم نمی‌مونه که کدومتون اینقدر غیر قابل تحمل بودید! پس اگر جای دیگه ای و‌ توی تاپیک دیگه ای باهاتون صحبت کردم بگذارید به حساب بی توجهی و نه اینکه شما خوبی !!!

من بودم دعوا نمی‌کردم فقط زنگ میزدم میگفتم انتظار ازت نداشتم ،خیلی کارت زشت بود جواب اعتماد منو اینجوری بدی،منم خواهر شوهرم خیلی اتفاقی یه صحنه از خواهرم دیده بودن و تهتمت زدن و خیلی اتفاقی ب گوش من رسید ،من اصلا نرفتم دعوا یا ب روی اونا نیاوردم شوهرم رفت بهشون گفت ولی همیشه میگم اشتباه کردم باید زنگ میزدم یا دیدمشون بهشون میگفتم خیلی ناراحتم عکس العملی نشون ندادم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792