یه شب خواب دیدم توی یه باغیم باغ سر سبز نبود سر شب هم بود سرد هم بود گوشه باغ یک در با چند تا تکه چوب با چادرم میسوخت یه دفعه باد شدیدی مثل گرد باد شروع شد ومن وارد باد شدم به سرعت به یه محله. دیگه رفتم من چهار پنج متر روی هوا بودم ودر یه خانه یکی از اهالی بودم رو هوا آدم های زیادی همه با نظم وحالت سجده در آنجا بودن بعد یه آقایی روبه رو ظاهر شد من و اون در ارتفاع بودیم باهام حرف زد ولی اصلا نه نه میتونم بگم نه بنویسم که چی گفت فقط حرف بدی نبود در همین حد بیدار شدم نصف شب وحشت کرده بودم صبح که بیدار شدم به مامانم گفتم بعدش خبر داد ن نوه ی همون کسی که من دیشب تو خواب رفتم در خونش فوت شده یه پسر جوون مامانم گفت خوابت تعبیر شد