من اومدم شهرمون شانسم امروزم اومدم با جاریم شوهرمو برادرشوهرم موندن خونه چون اون شهر کار میکنن نیومدن شوهرم زنگ زده بود ب من داشتیم حرف میزدیم نگو سر کوچمون یدفه ی ماشین می ایسته شروع میکنه فحش دادن من دیدم شوهرم گفت چی میگین شما کی هستین یدفه گوشی از دستش افتاد منم با ترسو لرز ب برادر شوهرم زنگ میزدم اینم شانس من برنمیداشت