سلام دوستای عزیزم
تاپیک قبلی گفتم که موضوع چیه 
حالا خواهرشوهر بزرگم وقتی رفته بودیم خونه خواهرشوهرکوچیکم کادومون رو داد اونم چی ۴۰۰ تومن شوهرمم عصبانی شد وگفت پاشو بریم و منم بلند شدم واومدم 
وخلاصه گذشت ویک روز بدون این که من بودم شوهرم به جاریم وبرادرشوهرم زنگ زده بود وگلایه کرده بود که چرا خواهرام اینکاروکردن وخلاصه دلخوری هاشو گفته بود 
بعد گذشت تا روز مادر مارفتیم سرخاک مادرشوهرم وموقع رفتن ماگفتیم دیرتر میاییم ومنم نشستم سوره یاسین خوندم واسه مادرشوهرم طبق عادت. وچون دلم پر بود ونتونستم تحمل کنم زدم زیر گریه وگریه کردن واینم بگم اونروز دیدم باهام سرسنگین هستن وهی جمع میشن ومنو تحویل نمیگیرن منم گفتم خدایا چیشده باز اینا اینجوری ان وهیچی نگفتم وخلاصه موقعی که میخواستیم با شوهرم برگردیم برادرشوهرم زنگ زد گفت ما موندیم تا شما بیایین ورفتیم سوارماشین شدیم وطبق عادت حرف زدم واینم بگم وقتی سوارماشین شدیم طبق عادت سلام واینا کردم ونشستیم وبعد ازچند دقیقه خوابم برد.وبعد که  برگشتیم خونه وشوهرم خودش گفت که قضیه چیه واین کم محلی هم واسه همونه وخلاصه روز بعد شوهرم بیدار شد وباعجله رفت خونه پدرشوهرم وقتی اومد گفت ازدستت ناراحتن باز گفتم چرا گفت میگن باد کردی چرا سلام نکردی بهشون وشوهرمم دفاع کرده بود ازم که من اصلا عادت ندارم سلام نکنم.وخلاصه گلایه کرده بود چرا روز مادرو به ما تبریک نگفتی وچرا فقط به زنداداشت پیام دادی وچرا حرفاتو به داداش وزن داداشت گفتی وکلی بهش حرف انداخته بودن وشوهرمم گفته بود اگر میام بخاطر باباس وگرنه نمیومدم اینجا اوناهم گفتن کاری نکن مثل دایی بشی وکلا فراموشت کنیم ومیرم با زنت حرف میزنم که پرت نکنه که خداشاهده اصلا من نمیدونستم  وازاین حرفا منم وقتی شنیدم عصبانی شدم وزنگ زدم به جاریم گفتم باز چیشده چرا گفتین تحویل نمیگیری واون گفت خبر ندارم بخداودیگه چیزی نگفتم وقطع کردم.
حالا بگین من چیکار کنم با این خواهر شوهر های بی چشم و رو که سه ماه از وقت وزندگیم زدم بخاطرشون ورفتیم یک سره کارای خونشون رو کردم که استراحت کنن واون یکی مریض میشد میرفتم پیش اون وخلاصه واسشون کم نذاشتن تو مریضی وشادی هاشون وبازم ازم طلبکارن؟؟؟
اینم بگم شوهرم بهشون گفتع بود زنم ارزش نداشت واسش یک طلای کوچیک بیارین اوناهم گفتن دلمون نخواست بیاریم زنت چیکار کنه مگه واسمون؟؟، ویا هرجاجمع میشین بجای اینکه عکساتون رو واسش بفرستین بهش بگین شایددوست داشت  بیاد اونا هم گفتن ما با اون عروسمون راحت تریم اون رو از پنجره بندازیم بیرون از در ودیوار میاد واگر تقصیر ما باشه هم میاد ازما عذرخواهی میکنه ولی زن تو اینطوری نیست.حالا چند روزی هست سرماخورده  شدم هیچکدوم یک زنگ نزدن وفقط بلدن از شوهرم گلایه کنن چرا نمیای هرروز اینجا؟؟بگین من با اینا چیکار کنم؟؟؟؟کلا قطع رابطه کنم یا نه ؟؟؟
من تو شادی ومریضی وفوت مادرشوهرم چند ماه پیششون بودم عین یک کلفت کاراشون رو میکردم که اینا استراحت کنن حالا شده این مزد دست من😭😭😭بگین من چیکار کنم؟؟؟