من ۱۸ سالمه یه پدر معتاد دارم ک شاید از کل سال فقط یه ماه بره سرکار
مامانم میره سرکار ولی حقوقش خیلی کمه
بعد دور و بریا هی تیکه میندازن به من و مامانم آخه گناه ما چیه😔😔
بخدا از بچگی از وقتی یادم میاد همش به دوستام نگاه میکردم ک میتونن چه چیزایی داشته باشن ک من ندارم
همش نگران بودم مدرسه چیزی نخواد چون پول نداشتیم
یه خونه ی کوچیک داریم که اونم داغونه نیاز به رنگ داره بعضی جاها نم داده باید درست شه
انقد فکر میکنم به همه چی دلم میخواد بمیرم یا خودمو بکشم چرا خدا به من نگاه نمیکنه آخه
یه پسری هم هست خیلی همو دوست داریم و قراره بیاد خواستگاریم نمیدونم شرایطمو بگم کامل بهش یا نه تا حدودی میدونه
نگران جهاز و وضع خونه زندگیمونم همیشه😔😔