خب
خب
اما آبریزشم خیلی شدید بود و ضربان قلب بچه افت میکرد..از ساعت ۱۱ ظهر درد زایمانم شروع شد و به خودم میپیچیدم..مدام خواهرم بهم میگفت آب بخور تا بچه تو بی آبی نمونه..خلاصه نگم از آزار اذیت دکترهایی که شیفت شب بودن و خوابشون میومد و چقدر برخوردشون بد بود..اون شب یک خانوم باردار تصادفی اتاق بغل من بود..تموم تنش خونی بود و تا صبح جیغ کشید اما همه ی پرستارا و دکترا که رد میشدن میگفتن زنیکه حتما معتاده روانی و فرستادنش یه بخش دیگه تا صدای زجه هاشو نشنون..من با دیدن این صحنه ها بیشتر خودمو میباختم..با صدای گریه ی بچه ها.. با دیدن خانومایی که ۹ ماه باروار بودن و تو سالن راه میرفتن تا درداشون شروع بشه گریه میکردم..همش میگفتم چرا من؟یعنی میشه من بچه مو سالم بغل بگیرم؟
لایک لطفا
ادامش
توروخدا زود بگو ادامشو. خوابمون میاد
من رفتم
منم خیلی دوس دارم حامله شم بعضی وقتام توهم بارداری دارم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
