دخترم شش ماهشه
وقتي دنيا اومد اينجا تو غربت با همسرم دست تنها بوديم
قبلش هم يه مشكل بزرگ برامون پيش اومده بود و داغون بوديم
خلاصه كه انقدر از لحاظ روحي به هم ريخته بودم كه توان اينكه ياعتها بشينم و شير بدم تا شيرم راه بيوفته نداشتم
كسي رو نداشتم برام غذا بپزه
خودم از قبل زايمان پخته بودم گذاشته بودم فريزر
اما بعد زايمان انقدر استرس داشتم كه نميتونستم غذا بخورم
شيرم خيلي كم بود و چون به خوراكم نرسيدم و استراحت نكردم زياد نشد
خبلي ناراحتم
روزي نيست كه غصه ي شير ندادن بهش رو نخورم
خيلي حس خوبي بود
كاش شيرم زياد بود
كاش بيشتر تلاش كرده بودم🥺