چند ماه پیش، دوستم که به تازگی از 45 سالگی گذشته بود رو دیدم، چند روز بعد او به بیماری مبتلا شد به سرعت درگذشت.
در گروه پیام تسلیت دریافت کردیم که
"...او دیگر بین ما نیست"...
برایش آرامش خواستیم
دو ماه بعد به شوهرش زنگ زدم. فکری به ذهنم خطور کرد که او باید ویران شده باشد چون کار ماموریتی داشت. دوستم تا زمان مرگش بر همه چیز نظارت می کرد.. خانه.. تحصیل فرزندانشان... رسیدگی به والدین سالخورده.. بیماریشان.. مدیریت اقوام.. همه چیز، همه چیز، همه چیز...
او گاهی بیان می کرد..." خانه من به من نیاز دارد، .. شوهرم حتی نمی تواند چای و قهوه درست کند، خانواده ام برای همه چیز به من نیاز دارند، اما هیچ کس برای تلاش هایی که انجام می دهم اهمیتی قائل نیست یا قدردانی نمی کند. احساس می کنم همه آنها تصور میکنند که این وظیفه من است و امری است طبیعی".
با شوهرش تماس گرفتم تا ببینم آیا خانواده اش به حمایتی نیاز دارد یا نه، چون احساس میکردم همسرش باید مدیریت خانه را از دست داده باشد.. ناگهان باید تمام مسئولیت همه چیز را بر عهده بگیرد..
پدر و مادر پیر، بچهها، شغل ماموریتی او، تنهایی و...
او چگونه باید مدیریت کند؟
تلفن همراه مدتی زنگ خورد.. جواب نداد... بعد از یک ساعت تماس گرفت... عذرخواهی کرد که نتوانسته است به تماس من پاسخ دهد.. چون یک ساعتی است که در باشگاهش تنیس بازی کرده و با دوستانش ملاقات کرده است، او اوقات خوبی داشته است.
او حتی یک انتقال کاری به شهرش هم انجام داد تا دیگر سفر نکند!
پرسیدم: "در خانه خوب هستید؟"
جواب داد، آشپزی تعیین کرده .. کمی بیشتر به او پول داده و او خواربار و آذوقه می خرد. او پرستار تمام وقت برای والدین سالخورده خود تعیین کرده بود.
او گفت: "به خوبی مدیریت میشود...
بچه ها خوب هستند. زندگی در حال بازگشت به حالت عادی است...
به سختی توانستم چند جمله بگویم و گوشی را قطع کردیم.
اشک از چشمانم سرازیر شد.
دوستم در فکر من ماند... او به دلیل یک بیماری جزئی مادرشوهرش جلسه مدرسه را از دست داده بود.
او عروسی خواهرزاده هایش را از دست داده بود زیرا باید بر تعمیرات خانه اش نظارت می کرد.
او بسیاری از مهمانیها و فیلمهای سرگرمکننده را از دست داده بود، زیرا فرزندانش امتحاناتی داشتند که باید آشپزی میکرد و باید به نیازهای شوهرش رسیدگی میکرد...
او همیشه به دنبال مقداری قدردانی و شناخت بود که هرگز به آن نرسید.
امروز دلم میخواد بهش بگم..
هیچ کس ضروری نیست.
و هیچ کس از دست نخواهد رفت.. این فقط بازی ذهن ماست.
مشکل این است که دیگران را در اولویت قرار دهید.
شما به آنها یاد داده اید که شما در رتبه دوم قرار دارید
نیش های واقعیت : پس از مرگ او دو خدمتکار دیگر استخدام شدند و خانه مرتب شد ....
ما فقط احترام و ارزش خود را می سنجیم.. این درست نیست؟
پس از زندگی لذت ببر.. این چهارچوب ذهنی را از خود دور کن که من ضروری هستم و بدون من خانه رنج خواهد برد..
پیام من به همه خانم ها:
از همه مهمتر برای خودت وقت بگذار.. زمان من.. زمانی برای خودت..
🛑با دوستان خود در تماس باشید... صحبت کنید، بخندید و لذت ببرید
🛑 اشتیاق خود را زندگی کنید، زندگی خود را زندگی کنید
🛑 هر از چند گاهی کارهایی را انجام دهید که دوست دارید انجام دهید...
🛑 خوشبختی خود را در دیگران جستجو نکن، تو نیز سزاوار خوشبختی هستی، زیرا اگر شاد نباشی نمی توانی دیگران را خوشحال کنی.
🛑 همه به شما نیاز دارند و شما نیز به مراقبت و محبت خود نیاز دارید.
🛑 زنان باید برای کمک و راهنمایی سایر زنانی که قادر به مدیریت استرس شخصی خود نیستند، بیایند و به آنها کمک کنند تا اعتماد به نفس آنها را بالا ببرند.
🛑بیایید به خودمان کمک کنیم و این زندگی را ارزشمند کنیم.
همه ما فقط یک زندگی برای زیستن داریم ... زندگی زیباست ....