هیچ مشکلی هم با هم نداریما ولی همش پشت من میگن دختر ما بی عرضه است بی سیاست عقل نداره شلخته است و ازین حرفا که همش هم دروغ و گیر دادن الکی
اونا یه دختر میخواستن که کارمند رسمی بشه یا یه شوهر پولدار ولی من شدم یه زن خانه دار با شوهر معمولی واسه همین باهام لجن کلا
خدا خودش شاهده تا حالا باعث سرشکستگیشون نشدم هیچوقت ابروشونو نبردم دختر سربراه و آروم از همون اول تو سری خور بودم هیچ خوشی ای نکردم تا اینکه فقط فقط تو سن هفده سالگی با شوهرم که دو سال بود دنبالم بود دوست شدم اونم همون روز اول گفت هدفم ازدواجه سریع هم اومدن خواستگاری ولی جواب رد دادن بعد اونم خودم گفتم ازدواج میکنم همون شد عامل کل مشکلات من دو سال و نیم تو عقد بودیم کلا گریه کردیم هر روز یه تهمت جدید به شوهرم میزدن به منم میگفتن تو بی عرضه ای یه جهاز ساده خریدن واسم با کلی منت به کل فامیل به دروغ گفته بودن خرج زندگیشونو ما میدیم خونه ی دخترمو ما تمیز میکنیم در حالی که اینقد مغرورن سالی یه بارم خونه ی من نمیان رفتم دانشگاه ولی کار نبود بچه آوردم همش میگفتن تو لیاقت مادری نداری ما نبودیم کشته بودی در حالی که دوستام همیشه میگفتن اینقد خودتو فدای بچت نکن دومی رو آوردم همه جا پشت حرفم میزدن با داداش و زنداداشمم همین رفتار و دارن ولی یکم بهتر از ما
هر روز یه کنایه جدید بهم میزنن زبونشون عین مار نیش داره
زنداداشم دختر خالمه خالم همین دوماه پیش گفت تازه فهمیدم همه ی اون حرفا که پشت تو و شوهرت میگفتن دروغ بود