امروز بهش گفتم خواهر ۱۵ سالش با یه پسر ۳۰ ساله دوست شده و از من خواسته باهاش برم سرقرار.( تو تاپیکای قبلی کامل توضیح داده بودم)
خیلی عصبانی شد خیلی زیاد هیچوقت تو این مدتی که میشناختمش اینجوری ندیده بودمش پیشونیش عرق کرده بود
از دستم ناراحت شد چرا زودتر بهش نگفتم
راه افتاد بره کرج دنبال خواهرش بیارتش اینجا
میخواد پیش ما نگهش داره تا اخرهفته که با خودمون ببریمش تهران پیش ما زندگی کنه ( الان رشت هستیم چون من اینجا زندگی میکنم قراره اخر هفته بریم خونمون شوهرم محمد تهران زندگی میکنه قراره برم اونجا از قبل قرار بود خواهرشم با ما زندگی کنه پدر و مادرشون جدا شدن و شرایط خوبی نداره تهران واسه مدرسه و بقیه چیزا هم براش بهتره)
به محمد گفتم چون خواهرتو دوست دارم و بهت نگفتم که اذیتش نکنی الانم اگ گفتم چون قراره با ما زندگی کنه ترسیدم بلایی سرش بیاد و نتونیم کنترلش کنیم و مسئولیتش با ماست