همسرم معتاد خیانت میکنه کتک میزنه فحاشی میکنه تو زندگی خیلی سعی کردم تلاش کردم نشد تصمیم به جدایی گرفتم ولی خدا بهم یه جگر گوشه داد که الان شش سالشه وازش دورم خانوادم میگن حضانتو قبول نکن الان 35 روز قهر اومدم دخترمو ندیدم شش سالشه نمیارن خیلی زنگ زدم و التماس ، یکی میگه بزرگ میشه میاد، یکی میگه فراموشش کن، یکی میگه بچه از مادر نمیگذره خیالت راحت، یکی میگه به فکر آینده خودت باش، وصدها حرف دیگه،
ولی دل من مثل سیر و سرکه میجوشه خودمو به در و دیوار میزنم بعد فکر میکنم میگم میارن ببینمش
یه ساعت بیخیالم یه ساعت دیگه دلتنگ
یه دقه بیقرارم یه دقه حالم خوب
یکدفعه یاد خاطراتم باهاش میفتم حتی اگه یه کوچولو دعواش کردم میزنم زیر گریه
خانوما دعا کنید بیارن حال منو میفهمید بابا میخوام یه روز ببینمش خدایا خودت کمک کن صبرم بده دلم داره میترکه