میدونم به خاطر اینکه عنوان غمیگنه کسی نمیاد، حالا اگه مینوشتم داستان دختری که رفت آب بخوره عاشق شد همه میپریدن تو تاپیک عصاب ندارما ولی در کل دقیقا از وقتی که کرونا اومد، مشکلات زندگی شخصی و خانوادگیم شروع شد، از طرفی دوبار به سختی مبتلای کرونا شدم و آثارش روم موند، اما بزرگترین سوغاتیش برام شد احساس تنهایی، نه اینکه تنها باشما نه، به قول سهراب سپهری:
من به آمار زمین مشکوکم تو چطور؟
اگر این سطح پر از آدمهاست
پس چرا این همه دلها تنهاست؟
بیخودی می گویند هیچ کس تنها نیست
چه کسی تنها نیست؟ همه از هم دورند
همه در جمع ولی تنهایند
هزار تا روش امتحان کردم ولی انگار این تنهایی رخنه کرده تو پوست و جونم. تو پرانتز بگم که من آدم شدیدا برون گرایی هستم و این احساس خیلی اذیتم میکنه. درضمن اینم بگم منظورم از تنهایی، نداشتن رابطه نیست چون آرامش و حس خوب سینگل بودنو شدیدا دوست دارم، منظورم نوعی دیگه از تنهاییه که فقط کسی که کشیده درک میکنه. خیلی طولانی شد ولی اگر تا اینجاشو خوندی دمت گرم، بوس به کلت