بالاخره جونمو برداشتم و فرار کردم،بالاخره از شر کثافتش خلاص شدم. تو سن 25 سالگی شدم یه زن بیوه.............. خدایا اگه واقعا هستی اگه واقعا وجود داری باید تقاصم رو ازش بگیری.................. خدا روزی هزار بار لعنت کنه ننه باباش رو که یه روانی رو بهم انداختن و رفتن زیر خاک. حالا چیکار کنم؟؟؟ تو خونه همه دارن دق میکنن. خدایا نامردی،خیلی نامردی خدا........
بواسطه وجود پسرم خطاب گشتم بنام زیبای «مادر»......خدایا هزاران هزار مرتبه شکر.....
اول از همه اون اسم کاربریتو عوض کن و یه چیز مثبت تر بذار عزیزم
مگه نمیدونی کلمات بار انرژی دارن و میتونن روی زندگی تاثیر بذارن؟
دوم از همه نوع نگاهتو عوض کن درسته که طلاق یه نوع شکسته اما آخر دنیا که نیست؟ 25 سالته همت کن و به خودت کمک کن و مطمئن باش زندگی روی خوشش رو بهت نشون میده
بعد از همه اینا یه تو.صیه خواهرانه
اینجا خیلی از کاربرا مرد هستن و این طور که شنیدم خیلی هاشون هم متاسفانه کرمو هستن وقتی ببینن شما الان مطلقه ای میتونن خیلی زیاد برات اذیت درست بکنن بنابراین این موضوع مخفی باشه بهتره عزیزم
عزیزم غصه نخور. همه چیزو به زمان بسپار. تو هنوز جوونی و سالهای زیادی جلوی روته. برای آینده ات برنامه ریزی کن و هیچ وقت اجازه نده ناامیدی بهت غلبه کنه . به حرفای اطرافیان هم اهمیتی نده. این شکست رو بذار به حساب امتحان الهی و از خداوند متعال ناامید نشو.
برای خدا هیچ کاری ناممکن نیست؛دوست خودم ۳ ؛۴ سال بود که به قول تو با یه ادم روانی ازدواج کرده بود؛آخر سر ازش جدا شد و بعد چند سال یه پسر خیلی خوب و خوش اخلاق و با شغل خوب که ازدواج اولشم بود اومد گرفتش حالا نمیدونی که چقدر خوشبختن؛انقدر شوهرش دوستش داره و عاشقشه و واسش میمیره که نگو!ایشالله واسه تو هم اینجور مورد گیر میاد؛خدا بزرگه!