یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.
من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.
تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.
خُدایا!الان که دارم برایت می نویسم خیلی دوست دارم اینوبدونی باتمام وجودم بیشترازانسان های دیگه ای که دوسشون دارم دوستت دارَم!خُدا کاری بکن دری بازکن که اِنءشاالله من وهمسرم واِنءشاالله بَچّه های سالم و صالحی که میدی بهمون چندتا دیگه از زیبایی های قشنگ ونعماتت اضافه میشن ودُنیامون قشنگ ترمیشن!خُدایا!توبهم ضعیف نبودن رویاد دادی مرسی ازت خُدایا❤بگیردستانمان را که آرامش بخش وجودمان توهستی❤😍خُدایا!اِنءشاالله به زودی عروسیمون روبرسون ماروسلامت وصالح وخوشبخت واِنءشاالله یک عُمرعاشق همدیگر بدار😍شُکرگُذارت هستیم پروردگارا!خیلی جاها لایق خوبی های قشنگت نبودیم ناراحتت کردیم ماروببخش🥺واقعا پشیمونیم ولی قول میدیم بهت که خُدا جونَم اِنءشاالله باخوبی کردن هامون جُبرانش کُنیم! خواهش می کنم خُدایا دست هیچ کس رو توی هیچ یک از زمان های مختلف در زندگیش ول نکن!ببخش خُدایا میدونم همیشه دست ماروگرفتی میگم خواهشا لطفا دست مارو توی اشتباهاتمون ول نکن😍قوربونت برم خُدایا😍خواهشا ماروکنارهم وخانواده هاوفرزندانمون سالم وصالح وخوشبخت باعُمری که بَقاست نگاه دار😍 دوستان عزیز خواهش میکنم هرچندتا صلوات می تونید بفرستیم برای همدیگه🤩ممنونم🤩اِنءشاالله اگر خُدا بخواد عاقبت به خیربشیم اِنءشاالله😍
باشه میگم قصه نیست !رمان نیست سرگذشت یه زنه که اونم منم که کوه دردم و هر روز منتظر یه اتفاق خوبم اما نمیافته 😭موهای پیشونیم ریخته به اندازه ی یک پیرزن پیر شدم
من افغانی هستم ۷ساله بودم پدرم منو به نام پسرعموم زدافغانی ها عادت دارن وقتی یه دخترو به پسری میدن یه دستمال سفید رو تزیین میکنن میدن به خانواده پسر و عموم منو نمیخواست برای پسرش بگیره پدرم همون سال تصادف کرد یه خواهرشش ماهه داشتم فوت شد مادرم رگ دلش پاره شده بود تو تصادف پدرم جفت پاهاش شکست بقیه شم می نویسم
و پدرم خانواد ما سختیه زیادی کشیدیم عموم اینا اون سال مارو با اینکه تصادف کرده بودیم دوماهی نگه داشتن و بعد پدرمو با خانواده اش بیرون کردن 😭رفتیم تهران نگهبانی گرفتیم پدرم با چند ماهی با عصا راه میرفت بیچاره پدرم هیچ کسی نبود دست مونو بگیره صاحب نگهبانی کمی پول بهمون میداد مادرم ماست میخرید یا دوغ با نان میخوردیم اون موقع فقط منو برادرم بودیم که ۴سال از من بزرگتره
و پدرم خانواد ما سختیه زیادی کشیدیم عموم اینا اون سال مارو با اینکه تصادف کرده بودیم دوماهی نگه داشت ...
بعد یکی از عموهام رحم به دلش افتاد زنگ زد بهمون که بیاید اصفهان خونه دو طبقه گرفتم یه طبقه اش مال شما ماهم رفتیم پدرمم کم کم پاهاش خوب میشد و بازیافت جمع میکرد خرج خونه رو اون موقع درمیاورد تا اینکه کامل خوب شد و به شغل قبلش که بندکشی میکرد ادامه داد و کمی جون گرفتیم عموم بهمون اون موقع ۴ ملیون پول داد گفت برین یه خونه رهن کنین رفتیم خونه رهن کردیم یعنی ۱۵ سال پیش کم کم پدرم بند کشی میکرد و من ۱۳ ساله شدم
وقتی ۱۳ سالم شد همون پسرعموم که پدرم منو به نامش زده بود قاچاقی اومد ایران چون مدرک نداشت وافغانستان هارا بی مدرک مرز میکنن من ازش متنفر بودم چون مردم ما نمیگفتند که من مجردم همه جا آوازه انداخته بودن که فاطمه نامزد داره و از پسر عموم متنفر بودم چون پدرم از بچگی منو بع نامش زده بود اومد ایران و ازش خوشم اومد عاشقش شدم بدجور اما خانوادش منو نمیخواستن چون ما فقیر بودیم و اونا ثروتمند و من شب وروز اشک می ریختم که کاش با پسر عموم ازدواج کنم
عاشقش شدم و پسرعموم اومد خواستگاریم پدرومادرش منو نمیخواستن تو بچگی میخواستن اما وقتی بزرگ شدم منصرف شدن و پسرعموم تنها اومد خواستگاریم و پدرم قبول نکرد گفت دخترم این پسر خانوادش راضی نیستن تورو بهشون نمیدم اما من گفتم نه مهم خوده پسرعموم هستش و ما افغانی ها سکه نمیزاریم مهریه دخترو همون اول میگیریم و ۷سال پیش پدرم مهریه منو ۳۵ملیون گذاشت و پسرعموم قبول کرد اما مثله اینکه یکی بهش نقشه ای یاد داده بود