بچه ها من این هفته ی گذشته یه کم حالم خوب نبود،کسل و بی حوصله بودم،زیاد به خونه نرسیدم،تقریبا هر روز یه روتین دارمولی این هفته ی گذشته نمیدونم چرا این قدر کسل بودم حوصله ی خودمم نداشتم،بعد دیروز مادر شوهرم زنگ زد گفت دوسه جا کار دارم اگه دوس داری بیا بریم بیرون ،که خاله ی همسرممباهاش اومده بود تا ساعت ۳ ظهر بیرون بودیم خیلی هم خسته شدیم،بعد من به خاطر کار اونا رفته بودیم بیرون انتظار داشتم اونا منو دعوت کنن بیزونناهار چون من تا حالا چندین بار مادر شوهرموبیزون دعوت کردم ناهار این کارو که نکردن هیچی،تازه من یه تعارف کردمگفتمبیاین خونه ،ولی بهشون گفتم ابمون از دیشب قطع بوده خونه هم به هم ریختس دیگه پا شدن اومدن،منم خجالت کشیدم از بیرون هم غذا سفارش دادم،بعد که رفتن همسرماومد گفت چرا این قدر خونه بهم ریختس وتو که میدونستی خونه بهم ریختس چرا مهمون دعوت کردی خلاصه دعوامون شد منم گفتماونا خودشون باید میفهمیدن که تو این وضع نیان😢
اخه نمیدونم چرا احساس نمیکنم کار مفیدیه؟شاید چون توش درامد مستقل وروابط اجتماعی نیست
ببین خونه تمیز آدم رو سر ذوق میاره، شروع کن به خونه خودت برس، به اصطلاح فنگ شویی کن بذار انرژی مثبت همه جا پخش بشه، با شوهرم آشتی کن و از دلش در بیار بعدم برای ساعتایی که خونه هستی برنامهریزی کن، یه کار تو خونه راه بنداز، هرچی کسل باشی بدتره
God help me to be strong enough not to lie to myself