تو این حال خراب من شوهرم و داشته مهمون دعوت کرده .
اونم از مشهد دلش برا مامانش تنگ شده اسرار اسرار ک داشت بیان الآنم مادرشوهر من زنگ زده میگه آره دلش برام تنگ شده داره بی تابی میکنه من قبلش به شوهرم گفتم خب تو دو سه روز برو پیششون من میرم خونه مامانم .مادرش بد نیست ولی واقعا توانایی بشور بساب ندارم همش دارم عق میزنم .منم اون جوری نیستم بخدا ک بدم بیاد ازشون یا هرچی فقط الان شرایط من اوکی نیس .نمیتونم غذا درست کنم الان پشت تلفن میگن شاید بیاییم اگه آمدیم زیاد تو زحمت نیوفت یعنی توقع دارن تدارک ببینم 😐😭😭😭😭😭😭