منم همین حسو تجربه کردم چند سال پیش ولی با گذر زمان کمرنگ شد
فقط آدم به اینجور تلخیای عادت میکنه، اما فراموش که نمیکنه. حتی وقتی مرورشون میکنی بازم یه حس غم توی چیزی بهت گذشته هست.آدم مجبوره که عادت کنه. چون هیچ انتخاب دیگه ای نداره.
ولی خب من نمیتونم گریه کنم.اشکا کفاف غم توی دلمو نمیدن. واسه ی همینم تمام روز بارها نفس عمیق میکشم و درس میخونم.میگم که اشکم درنمیاد نمیدونم چرا فقط برای کمتر از یه دقیقه میشه چند تا قطره اشک بریزم.بیشتر بغضه. مهم نیست. اصلا مهم نیست.
واسه ی همینه که سعی دارم گریه نکنم. اصلا نمیتونم راحت گریه کنم.فقط چند تا قطره اشک میاد. بقیش توی دل ...
منم خیلی وقته دیگه گریه نمیکنم برای مشکلات زندگی ، دعوا هم نمیکنم ... انقدر بهم اهمیت داده نشد انقدر بهم گفت که مهم نیستی که دیگه برام عادت شد ... دیگه فقط از خدا همه چیو میخوام