سلام دوستان
صبح پاشدمو دیدم صبحانه اماده کرده و اصلا انگار دیشب هیچ اتفاقی نیوفتاده..منم خیلی سردو ناراحت بی توجه بهش نشستم پای سفره و بهم لقمه لقمه دادوخوردمو اصلا نگاهش نمیکردم اونم هی موهامو نازمیکردو بهم توجه میکرد موقع رفتن ب ببیرون خونه کلی بغلم کرد و میبوسید منو منم مث خودش ک دیشب اونرفتارو کرد اصلا توجه نکردمو گفتم نکن و برو...
گفت بهت ی فرصت دیگ میدم امشب گفتم چی؟؟تو میخوای بمن فرصت بدی فرصت چی؟فرصت این ک دوباره عذابم بدی
گفتم توفرصتتو دیشب ازدستت دادی اونهمه خودمو بهت مالیدمو توجه کردم خواستم خاطره بدی نشه تا اونجوری نخوابی چشماتو روم بستی و تویکلام منو پس زدی
گفتم من مث اون زنای توفیلم نیستم ک دیدی
من زنتم ادم واقعی ام حیوون نیستم مث اونا اگ ی زن اونشکلی میخوای یاالله برو پیداکن
دیگ من باتو هیچکاری نخواهم داشت
مشتشو کوبید ب دیوار پشت سرمو درومحکم بستو رفت