جز اون دوست مورد اعتماد ندارم
میترسم از بیان کردنش با مامانم چون میدونم طبق همیشه منو مقصر میدونه و دعوامون میشه و توی بحثاش با بابام راجب افسرده بودنمم دعواشون میشه.
برام این ناراحت کننده یود پس سعی کردم نذارم بقیه اینو حس کنن
اما داره بزرگتر میشه بزرگتر میشه
ادمای دور و برم فکر میکنن خیلی خوشبختم هربار که گوشه گیر میشم فکر میکنن خودمو گرفتم
هیچکس نمیفهمه
این غمگینم میکنه هرشب وقتی همه میخوابن توی اتاقم خفه میشم
توی خلاء غرق شدم
پیش مشاوره دانشگاه رفتم گفت احتمالا داری مرحله ای از افسردگیو رد میکنی باید بری پیش متخصص
ولی ترسیدم به مامانم بگم