و در نهایت من از مادر همسرم هم خواستم که این اویل که ایشون حساسن و حتما فشار و استرس هم دارن حداقل خیلی اسمی از من نبرن که از این مشکلات بین خانواده پیش نیاد. اما مادر همسرم گفت من ۷۵ سالمه نباید یه دختر ۳۰ ساله بیاد منو رو یه انگشتش بچرخونه و آتیش بیار بشه. مامان اون گفت داماد های ما همه خوبن، منم گفتم عروس من مثل دخترمه از بس که ماهه... خدا کنه تو هم مثل اون خوب باشی. کجای حرفم بد بوده. این دختر اومده تفرقه بندازه
منم دیگه ادامه ندادم و با خودم گفتم دیگه هر چی ام بشه واکنشی نشون نمیدم
خلاصه که من خیلی تلاش میکنم تو موقعیت های مختلف زندگیم حق و نا حق نکنم اما احساس میکنم بعضی وقت ها هر چی تلاش کنی بعضی شرایط از کنترل آدم خارجه...
خیلی خوشحال میشم از دیدگاه خودتون این شرایط رو تحلیل کنین