خیلی بی انصافیا در حق شوهرم کردن یعنی خیلی زیاد انگاری شوهرم که پسربزرگشونه پسر شون نیست همیشه از ما خواستن بایه حقوق کارمندی وکلی قسط و3بچه کوچیک خیلی در حقمون بی رحمی کردن،تا تونستن به دخترش ودامادش می رسن شوهرم میگه دیگه ازم نخواه واصرار نکن بریم پیششون من یه مدتی گیردادم بیا بریم خونه شون حدود 3ماه هست طرف خانواده ش نرفتیم ولی من تلفنی باهاشون در ارتباطم دوستان چکارکنم ینی بزارم همینجوری پیش بره اینم بگم از طرف خانواده ش هم مطمینم نمیان چون این ده سال هروقت شوهرم قهر داشت باهاشون من به اجبار میبردمش پدر ومادرش متاسفانه از ماهمه کمکی میخان درصورتی که وضع مالی شون خیلی خوبه ولی تا بتونن باقی بچه هاشون رو ساپورت میکنن شوهرم خیلی دلگیره خیلی زیاد از حرفا وکردارشون دلشکسته شده موندم به زور نبرمش کم کم اونا هم فراموشمون میکنن