۲۰ ساله ازدواج کردم ۳ تا دختر دارم
شوهرمم نظامیه 😔شهرستان هم زندگی میکنم
😔۵سالم افسردگی شدید داشتم
😔۳ماهه اصلا از شوهرم سرد شدم
میاد خونه اصلا حالم بهم میخوره شب هایی ک شیفته آرامش دارم حالم خوبه
دیشب اومد رو تخت سرمم درد میگرفت دختر بزرگممم سرما خورده شدید از صبح درگیرش بودم
یکم دراز کشیدم رو تخت شوهرم مث وحشی ها اومد گفت چته چیه چه خبره دیگه چند وقته خودتو زدی به اون راه یه بار ک میگی کیست داری دکتر ممنوع کرده یه بارم برام قیافه گرفتی😔بهش گفتم خسته شدم دیگه از زندگی با تو از دیدن تو از بودن با تو از اخلاقات از خواسته های نامتعارفت از خانوادت از خوووووودت از همه چیت خسته شدم فقط به خاطر دخترامه ک تو زندگیتم دیگه حتی اگه فحشم بدی کتکم بزنی تهدیدم کنی تو خونه زندانیم کنی هیچی برام مهم نیست دیگه از همه چی خسته ام 😔بالشت رو پرت کرد تو صورتم گفت به درک نقشت تو زندگیم همون کلفت باشه بهتره تو لیاقت نداری 😔بعدشم رفت تو پذیرایی خوابید😔😔😔😔😔😔😔😔😔صبح ک رفت سرکار بهم پیام داد که هرچی دیدی از چشم خودت دیدی جلوی دخترام از این گوه خوری هایی ک دیشب کردی نکنی که خیلی برات بد میشه 😔😔😔😔😔😔😔شوهرم خیلی مغرور و بددهن تو زندگی تنها چیزی ک براش ارزش داره دخترامونن 😔از اولم حتی من براش ارزش نداشتم 😔😔😔خیلی خسته ام خیلی تنهام 😔خیلی دلم گرفته میدونم میره زن میگیره یه بار تو اینستاش با ی دختر ۱۸ ساله مشهدی دوص شده بود خاک تو سرش هیچ وقت فراموش نمیکنم رفتم لیست تماس واتس اپشو دیدم همش باهم تماس تصویری داشتن اصلا ازش سرد شدم از ۳ ماهه پیش مطمئنم هنوز با دختره رابطه داره مطمئنم🤧🤧🤧🤧🤧😔شوهرم از من خیلی سر تره و خوشگل تره تازه تو شهر بزرگ شده 😔اصلا من خیلی بدبختم دخترام اگه نبودن طلاق میگیرفتم 😔چیکار کنم من الان؟؟؟😔🤧از زندگی یک نواخت خسته شدم خسته