من فرزند چهارم یه خانواده ی داغونم،از وقتی که چشم باز کردم فقط تو خونه ما دعوا بود،یه پدر معتاد که تو دوازده ماه سال یه ماهش سرکار میرفت،همیشه به زندگی بقیه فامیلامون و همساده هامون حسادت میکردم نه به خاطر پولشون به خاطر آرامشی که داشتن،مامانم خیلی بد اخلاق بود ،البته حق داشت یه مرد بیکار معتاد سه تا پسر شرو شور ،یه خونه که همیشه یا باید از کارگرا پذیرایی میکرد یا مهمونای!!!مامان از بابا کتک میخورد سه تا پسر از مامان و من که دختر کوچیکه بودم از همشون،!!!من که چهار یا پنج سالم بود داداشام رو من دیگه غیرتی میشدن😐اگه بایه پسر بازی میکردم کتک میخوردم ،اصلا بی منطق بودن اگه یه نفر جنس مذکر از کنارم رد میشد کتک میخوردم،تبدیل شدم به یه آدم خجالتی و ترسو و غیر اجتماعی،ناگفته نماند اینکاررو داداشام از بابام یادگرفته بودن!آهسته و بی سروصدا میرفتم مدرسه،از اون ور دلم نمیخواست برگردم خونه چون تو خونه همیشه دعوا بود!بابام به طرز وحشیانه ای مامانمو میزد،و ما فقط گریه میکردیم،کم کم اعتیاد بابام بیشتر شد،ما از مشهد رفتیم به یکی از شهرستانهای اطراف،بابام همیشه خونه بود،خیلی ازش متنفر شدم چون همیشه تو خونه بود وقتی هم میرفت بیرون تلو تلو میخورد از هم کلاسیام و همسایه هامون خجالت میکشیدم،مخصوصا که وقتی منو بابامو باهم میدیدن شروع میکردن به پچ پچ کردن در گوش هم
الانم راه میوفته این ور اون ور خودشو زخمی میکنه ،میره گدایی،میگه زن و بچم پول نمیدن،مردم هم مارو سرزنش میکنن،دیگه از زخم زبونای مردم و خانواده پدریم خسته شدم
دیروز که داشتم با ماشین میرفتم دیدم بابام نشسته در خونه دوستم با پارچ آبهای تو جدول رو بیرون میریزه😐هر کی هم میبینمون میگه چرا باباتون اذیت میکنید گناه داره!آخه بهمه گفته برادر زنام منو معتاد کردن،من حقوق بگیرم حقوقم دست زن و بچه به من نمیدن از خونه بیرونم کردن
🌸یه دختر قوی که هیچ وقت بلد نبوده به جز خودش به کس دیگه ای تکیه کنه🌸 همیشه سعی کردم مهربونی رو درتمام مراحل زندگیم اولویت اول زندگیم قرار بدم 🌸من عاشق نی نی سایت و آجیای مهربون این سایتم🌸 یه خواننده خاموش
ای بابا بابای منم معتاد بود البته فقط تریاک همیشه خداهم بیکار بود وقتیم سر کار میرفت چیزیش واسه ما نبود یا اگه بود خیلی کم.بابام ارثشو گرفت دادبه من منم رفتم باهاش یه خونه خریدم ولی بهش نگفتم.گفتم بزار حداقل از مستاجری دربیایم اینارو دارم میگم ولی پدرم در اومد ۱۰۰ متر خونه رو تنهایی رنگ کردم کابینت کاز آوردم منت این و اونو کشیدم خلاصه نگم براته که چه بدبختی کشبدم .دست ننه بابامو گرفتم آوردم توخونه و گفتم این خونه بشینیم زن گی کنیم نون خشک بخوریم ولی سقف رو سرمون واسه خودمونه خداروشکر.بابام گفت توبیجا کردی خونه خریدی و بماند سراین ماجرا مامانم طلاقشو گرفت.الآن ازدواج کردم بابام حکم جلبمو گرفته میگه پولمو بده و..........باباپ زندکیمونو نابود کرد............
لطفا خودتون رو همیشه تو موقعیت خوب قرار بدید که مجبور نشین عذرخواهی کنین یا معذب شین و.......❤💋جان لایتناهی همیشه سرموقع میرسه قربونش برم.جایی که ایمان نباشه ترس میاد پس همیشه ایمانتوقوی نگه دار