امروز میخواست مادرش رو ببره دکتر ، گفت تا شب طول می کشه تنها نمون برو خونه مامانت اینا، منم تمایلی نداشتم بهش گفتم اگه بمونم خونه خودمون میرسی بیای نهار بخوری بعد برای دکتر ؟ گفت نه دور میشه دیگه نمی رسم ولی خونه مامانت اینا بری چون نزدیک تره میام ساعت دو نهار می خورم بعد میرم، خلاصه منم صب عره و عوره و شمسی کوره رو جمع کردم اومدم خونه مامانم، ساعت دو و نیم بهش زنگ زدم میگم چرا نیومدی؟ میگه بهم زنگ نزدی آخه!! بهش میگم مگه قرار بود زنگ بزنم بهت ؟ میگه آره دیگه من از کجا بدونم بیام یا نه شاید غذاشون حاضر نبود اون بنده خداها! بهش میگم خب یه زنگ به من میزدی من بهت می گفتم بیای یا نه ، اونم گفت نه منکه نباید تماس میگرفتم . منم عصبانی شدم گفتم : آهان خودتو چ س کردی؟ درک ، خدافظ 😒