من قبلا تو تاپیک ها دیگه ام همه چیو گفتم
عروسی داداشم شد نامزدم اومد
میگف به خاطر پدر مادرت اومدم ولی بعده عروسی داداشت بیا بریم طلاق توافقی بگیریم
منم دلم نمیخاد طلاق بگیرم یه سالو نیمه باهاش عقدم
مگمیشه با ابروم بازی کنه
میگم پس چرا عروسی همش کنارم بودی نمیزاشتی تکون بخورم هعی همش غیرتی میشدی میگ داشتم احترامتو نگه میداشتم
یه دعا نویس بهم گف دعا کردن تورو از چشمش انداختن از فامیلای خودتون این کارو کردن
میخامم طلاق توافقی بگیرم خانوادم قبول نمیکنن
اخه بخام مهریه بزارم اجرا دوندگی داره باید نصف عمرم به خاطر مهریه بره
باکره نیستم😞😞😞فقط منوبدبخت کرده و میگ دیگ نمیخامت
توروخدا برام دعا کنید کارم شده همش گریه و ناراحتی
هیچ معلوم نیس چشه