دیشب نزدیکای صبح خواب دیدم شوهرم گفت من میرم جایی کار دارم گفتم باشه بعد من با خواهر شوهر و جاری ها عروسی رفتیم من ی کاری واسم پیش اومد دیدم شوهرم ب پشت دراز کشیده بدون لباس ی لباس زیر چسبون پوشیده هر زنی میومد پایین تنه اش حرکت میداد من و دید شوکه شد بلند شد من هیچی نگفتم رفتم بیرون دوباره اومدم عروسی دیدم باز داره همون کار و میکنه اما ایندفه من و دید خندید بدتر اون کار و انجام داد