میشینی توی خلوتت که فکر میکنی،
با خودت میگی این زمان چقدر چیز عجیبیه!
منحصر به فرد...
ترسناک، مبهم، درخشان، گاهی مثل آیینه ای که میتونه انعکاسِ اعمال و رفتات رو بهت نشون بده!
گاهی میتونه باطن آدم ها و شخصیتشون رو بهت نشون بده وقتی که در زمانش خودِ واقعیشون رو بهت نشون میدن!
شب و روزایی رو یادت میاری که فکر میکردی زمان قرار نیست بگذره...
فکر میکردی زمان انقدر سنگین شده و وزن داره که میشکنه و لهت میکنه....
اما یهو میبینی چقدر از اون روز گذشته و هنوز هستی!
گاهی سختی و غم کم نمیشه برات اما زمان تو رو آروم آروم به غمت عادت میده...
جوری که توش حل میشی!
و دیگه یادت نمیاد غم همراهِ توئه یا تو همراهِ غمی؟!