نمیدونم تاپیک اولمو خوندی یا نه ولی من مشکلاتم فقط شوهرم نیست خونواده شوهرمم هستن ک بشددت دخالت میکنن و متاسفانه شوهرمم بچه ننه اس
خونواده ش هیچ احترامی واسم نمیذارن خیرسرم دوساعت میرم خونشون کلی تیکه و حرف بارم میکنن ک با ناراحتی برمیگردم بار بعدی مخالف میشم به شوهرم میگم نمیرم چون احترام و ارزشی واسم قایل نمیشن و نمیخوام کار به جاهای باریک کشیده بشه وحرمتا شکسته بشه .شوهرم مثه بچها رفتار میکنه ازاینکه نمیرم خونه مادرش شروع میکنه ازارواذیت من وبهانه گیری تاادعوامون بشه وقهر
ایقد عذابم میده ک بخودم میگم برم خونه مادرش ازونا حرف و تحقیر بشنوم بهتره تا زجر این
خیلی جاها کوتاه اومدم سکوت کردم فرصت دادم .ازش خواستم بریم پیش مشاور باهزینه خودم ولی اون همیشه ساز مخالف میزد چون دراصل مادرخواهرش مخالف بودن اینم به حرفشون بود
منم دیگه واقعا بریدم زندگی نیست جهنمه مگه من چندبار قراره زندگی کنم که همشو با ازارواذیت وزجر دادن بگذرونم
بچمم بزرگ میشه منم ک هستم تنهاش نمیزارم جاش هم بد نیست روزی ک قراره بیات پیشم حتی اگ یه روز هم باشه ولی واسش سنگ تموم میذارم