سلام دیروز با نامزدم بشدت دعوا کردیم و نزاشت برم مراسم حنای دوستم و فشم داد خیلی شدید انقدر دیشب چرتو پرت گفت ۳بار گریه کردم یکمم دلش برام نسوخت حتا تو این وضعیت مامانو بابامم بهم طعنه میزنن که چرا همش داری با محمد حرف میزنی
بعد به محمدم کمیگم میگه زنمی دوست دارم حرف بزنم
واقعا دلم ب بدبخت بودن خودم سوخت بابام میگفت دختر پاشو اماده شو ببرمت از اونطرف محمد پشت خط بود میشنید قایمکی ک اگ بری همه چیو تموم میکنم خلاصه تو روی بابای بنده خدام وایسادم بخاطرش تا ۱۲شبم دلمو خون کرد اخرم با متنفرم ازتو شما زنا همین جوررینو اینا گورشو گم کرد
اها اینم بگم من عصبی شدم سره همین کاراش ک ادای شوهرارو درمیاره الکی درسته شوهره ولی ب جا اخلاقیاتش دستور دادناش ن اینکه منو از جشن رفیقم منع کنه اخر سرش داد زدم گفتم نمیخام باهات حرف بزنم بعد برگشت گفت دختره ی..ک ...س پاره ی ......فلان فلان
بعد همشم میندازه تقصیر من ک تو اینکارا رو میکنی مجبور میشم فشت بدم
خلاصه گردن نمیگیره هیچیو هرچیم جلوش گریه میکنم التماس میکنم فش نده نمیفهمه بهم گفت زمدگی منو تو نمیشه گفتم بدرک نشه
امشب عروسیه دوستمه با اونم حرف نمیزنم بنظرتون برم یا ن؟خودش دیشب گفت امشب نرو فردا برو