من مانده ام مهجور از او ، بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او ، در استخوانم می رود
او می رود دامن کشان ، من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان ، کز دل نشانم می رود
در رفتن جان از بدن ، گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن ، دیدم که جانم می رود …..
درستش اینه که این شعر رو فقط به حضرت زینب ( س ) و امام حسین ( ع ) و واقعه کربلا مرتبط بدونم
اما این شعر عجیب زبان حال کسی که عزیز و نور چشمی رو از دست داده …