رفتم بیرون با شوهر و بچه هام
رفتیم کاپشن بخریم برای پسرم
مغازه ها رو نگاه میکردم یهو یکی دیدم خوشم اومد رفتم قیمتشو بپرسم
رفتم تو مغازه کسی نبود مغازه بزرگ بود
یهو دیدم یارو اومد لبش قرمز بود
پرسیدم و خلاصه بردم بپوشنم به بچم
رفتم طرف اتاق پرو یهو یه دختره اومد بیرون رژ همون رنگ و اشفته بود
داشتم نگاه میکردم لباس ها رو زن مرده اومد طفلک براش غذا اورده بود چقدرم خوشگل با دوتا بچه ناز
انقدر دلم سوخت براش
دوتا فروشنده دیگه هم طبقه بالا بودن برای همشون غذا اورده بود
مرتیکه چنتا لباس تو دستم بود با حرص پرت کردم رو میزش و رفتم بیرون
وای خیلی حالم بد شد حالم از هر چی مرده بهم خورد