سلام، میشه اگر تجربه دارید راهنماییم کنید، من شش ساله ازدواج کردم، کل این مدت خونه ام به پدر شوهرم نزدیک بوده، بخاطر یکسری مسائل مالی و کاری شوهرم مجبور شدیم خونه رو به منطقه پایین تر انتقال بدیم، با اینکه قبل انجام اینکار به پدر شوهرم گفتیم، اما بعدش ناراحتی کردن، یه روز با شوهرم رفتیم خونشون کسی غیر از پدر شوهرم نبود، شروع کرد گلگی کردن که حلالت نمیکنم پسرمو جدا کردی و... بعد شروع کرد توهین کردن به خانوادم واینکه حتما ناراحتی کردی پسرمو وادار کردی خونه رو بفروشه و... زنگ درشون رو زدن تا دید مادر شوهرمه گفت یه کاری کن دیگه خونه من نیا، الانم پاشید برید، حتی من مردم هم نیا، من و همسرم به شدت عصبی بودیم مادر شوهرم دید و بروش نیاورد، حالا هفت ماه گذشته و حتی یکبارم کسی زنگ نزده به من، شوهرم میره سر میزنه و من نمیرم، مادر شوهرم زنگ زده همسرم که بیان دیدنی خونمون و من اصلا دلم نمیخواد، چیکار کنم؟؟؟
از این بدتر، بلند شد منو بزنه، شوهرم جلوش و گرفت، میدونم مادر شوهرم پرش کرده، فکر میکنه من میخوام شوهرمو ازش دور کنم، واقعا بعد هفت ماه راهشون بدم، این پنجمین باره بیرونم میکنن، دفعات قبل یک هفته نشده دوبار میرفتم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من دو تا جاری بزرگتر دارم که اونا قطع ارتباط هستن، یعنی سال دوبار میرن خونه پدر شوهرم که عموما یکبارش عید هستش، من دیگه حوصله ندارم رابطه شروع شه چون بعدش توهین ها شروع میشه
نه منظورم شدت عصبانیت پدرشوهرت نیست. واقعا فقط به خاطر مشکلات مالی رفتین؟ و اینکه رابطه و رفتارت ب ...
رابطه ام با شوهرم خوبه، آره مشکلات مالی اذیتمون میکرد الان حل شده، با پدر شوهرم دوسالی تو یه ساختمون بودیم، اون موقع هم زیاد تذکر میداد که به مادر شوهرم احترام بذارم، کمتر خونه پدرم برم، هر جا میرم مادر شوهرمم ببرم، بعدش خونه خریدیم و ایشون خونه شو داد بسازن ما بلند شدیم رفتیم خونه خودمون نشستیم، حاشیه ها کم شد اما الان کلا ریختیم بهم
خوبی خودتو ب همسرت یکبار دیگه ثابت کن.پدرمادرشن.عیب نداره.خوب نیس بگی نیان.بزاربیان ببین چی میگن
همسرم میگه اونا فقط با تو مشکل ندارن، کلا عروس دوست ندارن، میبینه ناراحتم میگه حالا سال دیگه هم بیان مهم نیست، سخت نمیگیره، آدم بی حوصله آیه برای حاشیه
عزیزم با چیزهایی که گفتی و با توجه به اینکه رابطهت با همسرت خوبه، به نظر من نری بهتره. آدمهای نر ...
مشکل من اینه که خودشون پای منو بریدن یعنی نمیگن ناراحت نباش و بیا، اما برنامه ریزی میکنن کی بیان دورهم خونه من باشن، تازه به من هم زنگ نمیزنن، به همسرم زنگ میزنن، مادر شوهرم به همسرم گفته زنت چرا نمیاد، شوهرم گفته مگه نمیدونی بابا چی بهش گفته، گفته نه بابات چیزی بهم نگفته منم نپرسیدم چرا دخالت کنم
آدم از خدا سن میگیره که تجربه کنه. دو بار تجربه کردن و دیدن اینجور رفتارها باعث شده عروسهاشون فراری شن. لااقل کنترل کنن کمی خودشون رو.
اینکه شما چقدر و چه اندازهای خونهی پدر مادرت بری هم به هیچ کسی جز خود شما و همسرت مربوط نیست. اصلا هم خوب نیست هر جا بری مادرشوهرتو با خودت ببری. احترام و محبت بحثش جداست.
عجب! خدا رو شکر همسرت از همچین خانوادهای خوب دراومدن.
برادراش رو میبینه، یکی هجده ساله ازدواج کرده یکی ده سال، هر دو چند بار تا پای طلاق رفتن، الان رفت و آمد نمیکنن راحت زندگی میکنن
پدر شوهرم به شوهرم گفت هر وقت این زن رو از زندگیت بندازی بیرون من برات خونه و ماشین و همه چی مهیا میکنم، تازه هر روز زنگ میزد خونه جدید خریدی بنام زنت نکن، کل زندگی خودش و دامادش بنام مادر شوهر و خواهر شوهرمه